۱۳۹۴ مهر ۳, جمعه

واقعیت کمونیسم چیست؟


دربارة پراتيک اجتماعي و مسئلة تئوري
جمعيت وسيعي از جنگهاي خونين خاورميانه ميگريزد و اگر زنده بماند در حاشيه مرزها و پشت سيم خاردارها سرگردان ميشود. شرکتهاي مالي امپرياليستي چنگال خود را هر چه عميقتر به تن مردم دنيا فرو ميکنند. خشکسالي، سيل و طوفان مردم بسياري از نقاط جهان را به قعر فقر ميفرستد. درياچهها خشک ميشود. آب رودخانهها شور ميشود. زنبورها ميميرند و باغها و مراتع بارور نميشود. کودکان جنوب در زبالههاي آلودة صنعتي به دنبال نان شب ميگردند. زنان (و مردان جوان) هر روز طعمة صنعت سکس ميشوند. صداي بمب و آتش و اذان از همه جا به گوش ميرسد. اين وضعيت غير قابل تحمل بيشک مقاومت و اعتراض را هم برميانگيزد اما بي دورنما، بي رهبري، بدون نقشه و استراتژي پيروزمند. امروز کجانديشي و توهم، محدودنگري و التقاط، کمتوقعي و اصلاحطلبي است که در نهايت سمت و سوي اعتراضها و حقطلبيهاي ستمديدگان را تعيين ميکند؛ هر قدر هم که راديکال و خونين بروز کنند. بحران کماکان بخش بزرگي از نيروهاي برآمده و مرتبط با جنبش بينالمللي کمونيستي را به زنجير کشيده است. بيتوجهي و مخالفت با تئوري انقلابي تئوري کمونيستي که به قول لنين، بدون آن جنبش انقلابي نميتواند وجود داشته باشد ذهن اين نيروها را تسخير کرده است. گروهي به نام ايستادگي بر اصول، وظيفه و رسالت پرداختن به تئوري کمونيستي و تکامل آن بر پاية جمعبندي عميق و علمي تجارب تاکنوني و سنتز صحيح آن را زير سؤال ميبرند. روي ديگر سکة اين جزمگرايي سترون و قهقرايي، دنبالهروي از سير خود به خودي مقاومتها و اعتراضهاي جاري است. همان بيماري که زماني لنين عليهاش به پا خاست امروز گريبان بسياري از اين نيروها را گرفته است: «جنبش همه چيز، هدف نهايي هيچ چيز».
البته اين رويکرد نادرست در بسياري موارد، چنين آشکار و زمخت به چشم نميآيد؛ بلکه در پشت بحثها و استدلالهاي به ظاهر پيچيده و متکي به تجربه سنگر ميگيرد. اين حرف مائو تسه دون که «پراتيک تنها محک حقيقت است» و يا اين جملة لنين که «تئوري خاکستري است دوست من. سبز، درخت هميشه بارور زندگي است» (جملهاي که از گوته وام گرفته بود) به ميان آورده ميشود تا تئوري انقلابي (و ضرورت بازبيني و تکامل و تصحيح دائمي آن) کماهميت يا بيهوده جلوه داده شود.
در جريان بحثهاي شبه مارکسيستي اين روزها، مرتباً با تصوير وارونه و نادرستي از دو مقوله (يکم معنا و مفهوم پراتيک اجتماعي و دوم رابطة ميان تئوري و پراتيک) روبرو ميشويم. با درک محدود و يکجانبهاي که پراتيک را صرفاً همين تجربههاي مستقيم و فوري و روزمرة افراد معرفي ميکند. و تئوري را نيز چيزي فراتر از يک چارچوب «قابل تعميم» از همين پراتيک نميداند.
اما پراتيک اجتماعي صرفاً به تجربة فوري و فردي (يا گروهي) که هر شخص (يا يک تشکيلات) در جريان مبارزه کسب ميکند محدود نميشود. پراتيک اجتماعي در عامترين مفهوم خود يعني کل فعاليت جامعة بشري در ارتباط و عمل متقابل گروههاي انساني و در عمل متقابل با طبيعت بيروني. به ويژه در دنياي امروز که به واسطة توسعة سرمايهداري (خاصه در عصر امپرياليسم) بيش از پيش در هم ادغام شده، پراتيک اجتماعي مفهوم، خصوصيت و تأثيري بيش از پيش جهاني دارد. هر چند اين دنيا بر اثر تقسيمبنديها و تخاصمات طبقاتي، تقسيمبنديهاي ميان ملل ستمديده و ستمگر، و يا ستم بر نيمي از نوع بشر يعني زنان از هم گسسته و پاره پاره شده اما کماکان با نوع بشر و پراتيک اجتماعياش به مثابه يک «کليت» روبروييم.
يک شکل رايج از ديدگاه محدودنگرانه به پراتيک اجتماعي، تلاش براي «خصوصيت و هويت ملي» بخشيدن به اين پراتيک است. ارائة تبيين ناسيوناليستي از تئوري کمونيستي، از مبارزة طبقاتي و از خود طبقة پرولتاريا، نتيجة ناگزير اين ديدگاه است. فقط تصورش را بکنيد که مثلا لنين در مواجهه با سياستهاي بورژوا شووينيستي حزب سوسيال دمکرات آلمان در دوران جنگ جهاني اول و يا مائو در مقابل تئوريهاي رويزيونيستي حزب کمونيست شوروي در ميانة دهة 1950 از اين موضع حرکت ميکردند که پراتيک اجتماعي هر «پرولتارياي ملي» متعلق به خودش است. با اين حساب ارزيابي و جمعبندي از چنين پراتيکي قاعدتا به دوش کساني قرار دارد که درگير آن پراتيک هستند. و در ادامه، جمعبنديها و تئوريهايي که در مورد انقلاب در يک کشور مشخص از سوي «دستاندرکاران جنبش» در همان کشور توليد ميشود ارزش و اعتبار بيشتري دارد نسبت به جمعبندي و سنتز يک تئوريسين روشنبين کمونيست که هزاران کيلومتر دور از اين سرزمين زندگي ميکند.
اما در واقعيت عيني، ما با پراتيک (و تئوري) جهاني يک طبقة جهاني روبروئيم که مهمترينش تجربة انقلابهاي سوسياليستي در شوروي و چين است. تجاربي غني که جنبش بينالمللي کمونيستي هنوز ميتواند و ميبايد با تعميق جمعبندي و سنتز آنها درک خود را از چگونگي تغيير جهان تکامل دهد. دور شدن از اين واقعيت معنايي جز فاصله گرفتن از تئوري روشن کنندة مسير انقلاب جهاني کمونيستي و پراتيک انترناسيوناليستي براي تحقق اين هدف ندارد.
واقعيت اين است که تئوري کمونيستي فقط از پراتيک اجتماعي پرولتاريا، در يک کشور خاص و در يک دورة معين ناشي نميشود. منابع دانش به اين تجربه حتي اگر بسيار گسترده و تاثير گذار هم باشد محدود نميشود. براي مثال، تدوين تئوريهاي صحيح و راهگشا در علوم طبيعي و اکتشافات و پيشرويهايي که در اين عرصه صورت گرفته به شکلگيري جهانبيني انقلابي کمونيستي بسيار خدمت کرده و خواهد کرد. يا مثلاً، درک اصل عدم قطعيت در فيزيک و يا پيشرفتهاي جديدي که در رياضيات انجام گرفته به تصحيح جهتگيري تکخطي و رويکردهاي برخاسته از ماترياليسم مکانيکي کمک ميکند. به ما امکان ميدهد درک صحيحتر و ديالکتيکيتر و علميتري از قوانين طبيعت و جامعه داشته باشيم و مشخصاً رابطة ميان ضرورت و تصادف را بهتر بفهميم.
به شکلگيري و ظهور خود مارکسيسم نگاه کنيد. مارکسيسم محصول دانش عظيم انباشت شده در عرصههاي مختلف فعاليت نوع بشر و نيز پيدا شدن فاکتهاي جديد و گسستها و جهشهاي نظري در برخي رشتههاي علوم در قرن نوزدهم بود. خلاصهاي از فرايند شکلگيري مارکسيسم را لنين در اثر خود «سه منبع و سه جزء مارکسيسم» ارائه کرده است. در آن مقاله هيچ کلامي از تجربة مستقيم مارکس نيست بلکه تأکيد بر اتصال ميان مارکس با مکاتب فلسفي، اقتصاد سياسي و سوسياليسم قرن نوزدهمي است. در واقع، مارکسيسم يا همان سنتزي که مارکس به آن دست يافت قالبريزي مجدد درک و طرحهاي ذهني و دورنماهاي متفکران ديگر بود: از ريکاردو گرفته تا داروين و هگل و غيره. اين سنتز برآمده از تحليلها و مشاهدات پيگيرانة شخص مارکس در مورد تحولات سياسي و به موازات آن مبارزة طبقاتي بود. تجربة مستقيم مارکس در ايجاد انترناسيونال اول يعني نخستين تلاش براي متحد کردن سازمانهايي که به خاطر کارگران و ستمديدگان و امر سوسياليسم در کشورهاي مختلف مبارزه ميکردند نيز جزئي از پراتيک مارکس محسوب ميشد که نقشي کاملاً تبعي در انجام اين سنتز داشت. فراموش نکنيم که مارکس به مثابه تنها کسي که ضرورت ديکتاتوري پرولتاريا را از تجربة کمون پاريس بيرون کشيد و کوشيد اين مقولة تعيينکننده در انقلاب کمونيستي را تعريف سازي کند، خودش در پراتيک کمون شرکت نداشت. اگر کسي مدعي شود «پراتيک مستقيم» مارکس و انگلس نقش مرکزي را در کار تئوريک آنها بازي کرد، آشکارا تاريخ را تحريف کرده است. واقعيت تاريخي اين است که مارکس چند دهه از مبارزة طبقاتي کمونيستي خود را پشت ميز کار تئوريکش در کتابخانة موزة بريتانيا گذراند. مهمتر اينکه مارکس و انگلس، تئوري خود را در جريان مبارزة تئوريک با صاحبنظران عرصة فلسفه، اقتصاد سياسي و سوسياليسم علمي تکوين کردند و تکامل دادند.
وجه ديگري از رويکرد تنگنظرانه و نادرست به تئوري را نزد کساني مييابيم که هنگام پرداختن به تئوري انقلابي (که معمولاً آن را به صورت دستورالعملي براي پيشبرد مبارزة طبقاتي ميدانند) صحبت از اين ميکنند که تئوري ما عمدتاً بايد متکي به تجربة آن مبارزاتي باشد که نظريهپردازان پرولتاريا مستقيماً در آن شرکت داشتهاند. از اين منظر، تئوري اگر از جانب رهبر يا رهبراني تدوين شود که مستقيماً در پراتيکهاي مهم و حاد انقلابي شرکت دارند (که معمولاً اين مسئله، حضور در صحنة جنگ انقلابي را به ذهن ميآورد) صحيحتر و ارزشمندتر و قابلاجراتر از فرضاً تئوريهايي است که «پشت ميز» و يا در نتيجة «بحث و جدل نظري» توليد شدهاند. به ويژه اگر آن عمل حاد انقلابي با پيشرويها و پيروزيهاي چشمگير و يا با جانفشانيهاي الهامبخش همراه شود، آن تئوري نيز مشروعتر و بي برو و برگردتر به نظر ميرسد. اين درک از معيار «درستي» يک تئوري، مکمل رويکرد پراگماتيستي به پراتيک است. پراگماتيسم، آن عملي را نمايندة «حقيقت» ميداند که بر اساس موفقيتهاي قابل رؤيت و نتايجي که ميتواند در يک چارچوب معين به همراه داشته باشد يک توافق عمومي ايجاد کند و به اين معني در آن مقطع معين، «پاسخگوي» سؤالات و ناروشنيها باشد.
مبارزهاي که در حيطة تئوريک جريان مييابد در واقع نتيجة ارائة تجريدها (تئوريهاي) متفاوت و مقابل هم، برخاسته از واقعيت اجتماعي و شرايط اجتماعي و تجربههاي واحد است. تجربههايي که ميتوانند ناشي از «تجربة مستقيم» باشند و يا از پراتيک غيرمستقيم و گستردهتر. در چالشهاي تئوريک، صحت و حقانيت يک نظريه با اين معيار تعيين ميشود که با واقعيت عيني انطباق دارد يا نه. تضادها و جهتگيريهاي پايهاي يک پديده يا فرايند را درست منعکس ميکند و راه حل آن تضادها را درست ترسيم ميکند يا نه. n
«آتش»
توضيح
اين نوشته بر اساس مقالة «براي مرحلة نوين انقلاب در جهت کمونيسم، مائوئيسم را به صورت علمي بفهميم، استوارانه از آن دفاع کنيم و از آن فراتر رويم» (نويسنده: کي. جي. آ) منتشر شده در «خط تمايزها» (مجلة تئوري و جدل کمونيستي شمارة 2 2012) و مقالة «آجيت: تصويري از پسماندة گذشته» (نويسندگان: اسحاق باران و کي. جي. آ) منتشر شده در «خط تمايزها» (شمارة 4 2015) تهيه شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر