۱۳۹۲ اسفند ۲۶, دوشنبه

واقعیت کمونیسم چیست؟




 انقلاب فرهنگی چین و سیاست اعزام روشنفکران به روستاها (بخش دوم)

ریموند لوتا

سئوال: اما مردم میتوانند بگویند که در کشوری مثل آمریکا هرکس میتواند برای زندگیش هدفی پیدا کند.
لوتا: ببین! اگر در فاصله سال 1968 تا 1969 در آمریکا زندگی میکردی، جوان بودی که تحصیلات کالج نداشتی یا ترک تحصیل کرده بودی به احتمال خیلی زیاد تو را به خدمت سربازی میفرستادند تا بروی و مردم ویتنام را کشتار کنی. آیا این یک زندگی هدفمند است؟ همان موقع جوانان و متخصصان چینی به روستاها میرفتند تا یک دنیای نوین بسازند.
یاد میآید بعد از این که در سال 2005 طوفان کاترینا ایالت نیو اورلینز را در هم کوبید قشرهای مختلف مردم از پرستار و مهندس گرفته تا راننده و غیره داوطلب اعزام و کمک رسانی در آنجا شدند. اما این ممکن نشد. حداقل در مقیاس گسترده ممکن نشد... علتش این بود که جامعه آمریکا برای چنین کارهایی سازماندهی نشده است. منظورم اینست که آمریکا جامعهای نیست که اولویتهای واقعی اجتماعی سمت و سوی تحولاتش را تعیین کند. یادم میآید طی تعطیلات عید پاک بعد از طوفان کاترینا، بچه دبیرستانیها از نقاط مختلف کشور به نیو اورلینز رفتند تا در امر بازسازی زندگی به تودهها کمک کنند. اما تعدادشان بسیار اندک بود و کارشان بسیار موقتی.
حالا جامعهای را تصور کنید که چنین حرکتی در آنجا روال کار باشد نه یک استثناء. یعنی جامعهای که مردم در آن توانایی فعالیت برای سعادت عمومی را داشته باشند و بتوانند مهارتها و انرژی خود را در این راه مورد استفاده قرار دهند. جایی که تصمیمات اجتماعی برای انجام هر چه بهتر چنین هدفی اتخاذ شود. جامعهای را تصور کنید که چیزی شبیه جنب و جوش تودهای بعد از طوفان کاترینا مورد حمایت دولتش قرار گیرد..... و حاکمیت حواسش باشد که «با قبضه کردن کارها در دست خود حمایتهای تودهای را خفه نکند». به عبارت دیگر فضای فعالیت برای مردمی که میکوشند دست به ابتکار بزنند و سمت و سویی جدیدی اتخاذ کنند وجود داشته باشد. در چین انقلابی، هنرمندان و پزشکان و کارکنان فنی و علمی و همۀ افراد تحصیل کرده فرا خوانده شدند که به میان کارگران و دهقانان بروند. مهارتهایشان را برای رفع نیازهای جامعه مورد استفاده قرار دهند. در زندگی زحمتکشان شریک شوند و از تودههای تحتانی بیاموزند. شمار عظیمی از جوانان و متخصصان به فراخوان «خدمت به خلق» که انقلاب فرهنگی مطرح کرد پاسخ مثبت دادند به روستا رفتند و برای سایرین الگو شدند. کشش فراوانی به سمت تامین منافع اساسیتر مردم و شعار الهامبخش خدمت به خلق وجود داشت.
این سئوال در سطح گسترده مطرح شد که کدامیک بیشتر اهمیت دارد؟ اینکه یک پزشک ماهر «حق» برخورداری از زندگی ممتاز در شهر را داشته باشد یا اینکه خدمات درمانی در دسترس شمار گستردهای از مردم باشد تا روستائیان هم حق برخورداری از درمان مناسب را داشته باشند؟ این یک سئوال بسیار مهم بود، چرا که در آستانه انقلاب فرهنگی 70 تا 75 درصد از هزینههای دولتی بهداشت مربوط به شهرها میشد که فقط 20 درصد اهالی کل کشور را در بر میگرفت. در تمام مقاطع دهۀ 1970 به بعد، یک سوم از کارکنان بخش پزشکی شهرها به صورت تیمهای سیار در روستاها به سر میبردند و این واقعهای عظیم به حساب میآمد.
اما علیرغم همۀ این راهگشاییهای عظیم، کماکان در ارتباط با تضاد بین کار فکری ـ یدی مشکلاتی وجود داشت. یعنی در چگونگی رویکرد مائو و رهبری انقلابی نسبت به حل تفاوتهایی که بین روشنفکران و سایر بخشهای جامعه وجود داشت (به ویژه تفاوتهای بین روشنفکران و تودههای سابقا تحت ستم و استثمار) مشکلاتی وجود داشت.
سئوال: چه نوع مشکلاتی؟
لوتا: این چیزی است که جلوتر، هنگام صحبت از سنتز نوین باب آواکیان به آن خواهم پرداخت. اما در چارچوب سیاست اعزام روشنفکران به روستا میتوانم بگویم که این کار قویاً تحت ایدۀ «بازسازی روشنفکران» هدایت میشد. این مساله، مشکل آفرین بود. البته این را بگویم که جمله «بازسازی روشنفکران» که در چین آن روزگار مورد استفاده قرار میگرفت را به هیچ وجه نباید به این صورتِ ضد کمونیستی معنی کرد که «روشنفکران را به دست کشیدن از تفکر مجبور میکردند». سیاست «بازسازی روشنفکران» شامل مبارزه با رفتارهای امتیاز طلبانه بود هر چند با رویکردی یک جانبه. تو گویی روشنفکران صرفاً به خاطر اینکه درگیر کار فکری هستند و با امتیازاتی که از این کار بر میخیزد سر و کار دارند یکی از سرچشمههای مشکلات جامعهاند. ارزشها و فکرهای روشنفکران زیر نظر قرار داشت.
تاکید بر حل تمایز کار فکری و کار یدی یک جانبه بود. به این صورت به حل این تضاد از دریچۀ غلبه بر امتیازات و تعصبات روشنفکران نگاه میشد. البته روشنفکران رویکردها و ارزشهای امتیاز طلبانهای دارند که از جایگاه خاصشان در جامعه بر میخیزد. اما کارگران و دهقانان نیز تحت تاثیر ایدئولوژی بورژوایی هستند که این نیز میتواند به صورت نفرت از روشنفکران بروز کند و هم به صورت کُرنش به آنان. برای تبدیل شدن به رهاکنندگان نوع بشر، طرز فکر همگان باید متحول شود.
حرف من این است که انقلاب فرهنگی به طور کلی یک پیشرفت واقعی را در زمینۀ دست و پنجه نرم کردن با تضاد کار فکری و کار یدی رقم زد. انقلاب فرهنگی راهگشا بود. اما آن سنتز کاملی که بدان نیاز است نبود و ما میتوانیم به این مساله بیشتر بپردازیم.
سئوال: ما با خاطره نویسیهایی روبرو هستیم که مساله اعزام به روستا را ناجور تصویر میکنند و از رنج مردم میگویند. این جور خاطره نویسیها به چکار میآیند؟
لوتا: بگذارید یک نکته را در مورد این خاطرهنویسیها مورد تاکید قرار دهم..... و این را هر تاریخدانی که سرش به تنش میارزد هم به شما خواهد گفت. اگر چه بعضی از کتابهای خاطرات هست که از آنها میتوان خطوط اصلی و گرایشهای موجود در کل دورهای که نویسنده در آن به سر میبرده را باز شناخت و از تحلیلهایش استفاده کرد اما گرایش بیشتر خاطرهنویسیها این است که همه چیز را به تجربیات مستقیم نویسنده محدود کند. کتابهای خاطرات به طور کلی (هر چند اینجا و آنجا میتواند استثنائاتی وجود داشته باشد) آثاری مبتنی بر تحقیق و سنتز علمی نیستند. این کتابها الزاماً تصویر گسترده، متنوع و پیچیدۀ اجتماعی از تاریخ را پوشش نمیدهند...... یا به جوهر نیروهای طبقاتی و اجتماعی متقابل و گوناگون راه پیدا نمیکنند. برنامهها و دیدگاههایی را که در جامعه و جهان با یکدیگر درگیرند موشکافی نمیکنند. منظورم این نیست که این خاطره نویسیها بی فایده هستند. آنها چیزهای معینی را روشن میکنند اما باید با حواس جمع با کتابهای خاطرات مواجه شد و محدودیتهایشان را شناخت. باید دانست که قوای محرکه اجتماعی بزرگتری در کارند و تجربۀ فردی هر شخص در چارچوب بزرگتری اتفاق میافتد.
حالا وقتی ما با اوضاعی مثل انقلاب فرهنگی روبرو میشویم یک خیزش عظیم اجتماعی است، برخی افراد هستند که امتیازاتشان را از دست میدهند و برخی هستند که در متن یک امرِ عموماً عادلانه قربانی فشارها و رنجها میشوند. این یک وضعیت پیچیده است. داشتم مطلبی میخواندم مربوط به بحثی در مورد ادبیات خاطره نویسی در انقلاب شوروی. نویسنده مطلب یک تاریخدان است. او به این نکته اشاره میکند که شما هرگز نباید سعی کنید واقعه مهمی مثل انقلاب فرانسه را از طریق حکایات فردی درک کنید. منظورم این است که به حرفهایی مثلِ «خودم آنجا بودم» یا «خودم شنیدم» اتکا نکنید. ولی ما به نوعی در عرصۀ بررسی انقلاب شوروی طی دورۀ استالین میبینیم که تعمیم تحلیلی کلان بر پایۀ روایات فردی، کاملا رایج است. همین مساله تا حدودی در مورد انقلاب فرهنگی جریان دارد. شما از طریق ادبیات خاطره نویسی نخواهید توانست همۀ چیزهایی را که در این مصاحبه در ارتباط با سرچشمهها و خصلت عمده انقلاب فرهنگی پیش کشیده شد بفهمید.
مهم است که نکته متدولوژی را به خاطر بسپارید. یک نکته دیگر هم هست. در جامعه آمریکا و در مدارس فقط نوع معینی از خاطرهنویسی تبلیغ میشود یعنی خاطرات کسانی که از زیر ضرب رفتن امتیازاتشان در جریان انقلاب فرهنگی شاکیاند . یعنی این کار بخشی از حمله ایدئولوژیک بورژوازی علیه کمونیسم است. درست مثل این است که یک نفر غیر آمریکایی تلاش کند تاریخ دو دهۀ 1960 و 1970 را بدون آن که چیزی از تاریخ برده داری و قانون نژاد پرستانه جیم کراو و ستم و تبعیض در ایالات شمالی بداند، صرفاً با خواندن کتاب خاطرات یک فرد سفید پوست (فردی که مخالف ثبت نام اقلیتهای ملی ـ نژادی در کالج است) درک کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر